علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

من و پدر و پسر

عید فطر مبارک

عید فطر همه مبارک طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق ان شاالله پسرنازم اولین عید فطر شما هم مبارک باشه گلم نمیدونی وقتی واست فطریه کنار گذاشتیم چقدر ذوق کردیم کوچولوی نازم خیلی دوستت داریم  حاضر شدی با هم بریم عیددیدنی ...
22 مرداد 1392

دندونای دردسرساز

عروسکم فکر کنم دوباره داری دندون در میاری چون دوباره زدی تو کار شب بیداری و منم باهات بیدارم و حسابی زندگی از دستم در رفته ساعت خواب بدنم حسابی بهم خورده و با تو تنظیم شده کلا روزا با هم خوابیم  و شبا بیدار   بابایی هر وقت ما رو میبینه خوابیم و هر وقت ما بابایی رو میبینیم بابایی خوابه  خلاصه درگیریم دیگگگهههههه دیگه اینکه ماستو با یه لذتی میخوری که همه هوس ماست میکنن وقتی میبیننت و اونقدر ملچ و مولوچ میکنی انگار شیشلیگ میخوری ولی حالت از برنج به هم میخوره  و اونقدر ادا در میاری آدم فکر میکنه خدایی نکرده داری خفه میشی  حالا میذارم عکساشو بعدا... دیشب اونقدر غلت زدی که دیگه سر من داشت گیچ میرفت  و...
17 مرداد 1392

کوچولوی شیرین

عزیز دلم بهترینم خیلی دوستت دارم تو بهترین هدیه ی خدا به مایی نمیدونی چقدر شاکرم که دارمت کوچولوی نازم لبخندت زیباترین لحظه دنیاست عاشششششششقققققتتتممممممممممممممم ...
17 مرداد 1392

کارای جدید!!!!

یه سری کار جدید یاد گرفتی مونسم مثلا وقتی میذاریمت روی پامون و میگیم بیا اسب سواری کنیم و پامونو تکون میدیم میگیم پیتکو پیتکو تو هم از خودت صدا در میاری و میگی آآآآآآآآآآآآآآآ وقتی میزنیم روی دهنمون و میگیم آآآآآآآآآ بعد دستمونو میذاریم روی دهنت شما هم میگی آآآآآآآآ الان حسابی شیطون و خوردنی شدی عااشششششششششققققتتتتتممممممممم   اینجا حاضر شدی بریم مهمونی خونه ی دایی ...
15 مرداد 1392

جواب آزمایش

عروسکم امروز جواب آزمایشتو گرفتم و بزدمش واسه ی دکتر و دکتر گفت میزان گلوبولهای سفیدش یه مقدار زیاده و احتمالا تحریک شده بدنت و یه دوره آنتی بیوتیک داد و یه شربت تقویتی و ا آر اس داد و گفت واست ماست شروع کنیم  من گفتم بچم حریره بادم هنوز نخورده درست حسابی ماست بدم؟ گفت بده خانوم از من بترس از ماست نترس  منم رفتم واست یه ماست چرب و چیلی گرفتم و بهت دادم و حسابی خوشمزه خوردی حالا ان شا الله مشکلی واست پیش نیاد و اسهالت برطرف بشه و این دندونات در بیاد که راحت شی از بس اذیتی مادر  باز خدا رو شکر با شیرت مشکل نداشتی  دیگه اینکه به خاطر اسهالت پات حسابی سوخته با اینکه تند تند عوضت میکنیم و همش میشورمت ولی کباب شدی  وق...
15 مرداد 1392

نگرانی...

مامان جون دیروز توی پی پیت یکم خون دیدم از نگرانی داشتم میمردم از بس گریه کردم سرگیچه گرفتم بعد از ظهر بردم پیش دکترت گفتم که شیر دو شروع کردم و واکسن زدی و قد و وزنتو گرفت و معاینت کرد وقتی میخواست گوشتو بررسی کنه اونقدر توی سرش زدی که گفت تحرکت واسه ی سنت زیادیه  خلاصه آزمایش مدفوع داد و گفت شاید به شیرت حساسیت داری یا چون داری دندون در میاری لثتو زخمی کردی ان شاالله که مشکلی نباشه و خیال مامانت هم راحت شه مامان جون از غصه دارم میمیرم کوچولوی من خیلی خیلی دوستت دارم ...
13 مرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

فردا باید واکسن چهار ماهگی علی رو بزنیم از الان رفتم توی فاز استرس واسه واکسن دو ماهگی بچم خیلی اذیت شد تا 2 روز که تب داشت و پاهاش هم اینقدر درد میکرد که جرات نمیکرد تکونشون بده علی اصولا بچه ی آروم و صبوریه ولی اونقدر که واسه ی واکسنش بی تاب کرد تا حالا بی سابقه بوده دیگه آخراش منم نشستم باهاش زدم زیر گریه و اشک توی چشای بابایش حلقه زده بود چه روزی بود به خدا!!!!!!! خدا کنه این دفعه خیلی اذیت نشه ............................................................. امروز 7 خرداد واکسن 4 ماهگی علی جونو زدیم طفلی بچم نمیدونست قرار اذیت بشه حاضرش که کردم ببرمش بیرون خیلی خوشحال شد فکر کرد میریم در در  وقتی واکسنشو زد اول یه خورده دور ...
9 مرداد 1392